سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلت نسوزه

 

امروز بعد از نماز صبح یه راست رفتم پیش امام رضا . اما چشمت روز بد نبینه که بازم مثل همیشه که نه ،بیشتر از همیشه شلوغ بود . دستم به ضریح نرسید هیچی ،نزدیک بود زیر دست و پا له بشم. الان حدود 7-8 ساله که هر وقت می رم حرم.هیچ وقت ( مخصوصا دور ضریح) خالی از جمعیت نمی شه که هیچ ،حتی کم از جمعیت هم نمی شه. والا نمی دونم این مردم از کجا میان . هر وقت بری از سه ی نصف شب گرفته تا اول شب همیشه شلوغه و نمی شه درست و حسابی زیارت کرد. 

حالا من موندم بگم اه این چه وضعیه دیگه یا بگم قربون او ضریحت امام رضا.


سنگک داغ

توی صف همه جور آدم کنار هم ایستاده بودن پیر و بزرگ و بچه و زن ومرد همه با هر جور عقایدی که داشتن و هر جور زندگی که می کنن کنار هم ایستاده بودن و قنوت نماز عید فطر رو توی اون هوای نسبتا سرد می خوندن. البته تا دیروز همه اونا روزه بودن .

وای که چه کیفی داره بعد از نماز عید فطر صبحانه بزنی توی رگ اونم با سنگک داغ  و کنجدی . جاتون خالی که خیلی چسبید اونم بعد از یه زیارت درست و حسابی. البته یاد همه بودم.شما هم یاد ماباشین

کاش دل و دماغش رو داشتم و بیشتر می نوشتم براتون .

فعلا خداحافظ تا لحظه ی دیداری دوباره....

عید همتون مبارک


تفلکی ها

 

  از تاخیر یه روزه معذرت

آخه من الان مسافرتم. مشهد هم جمعه شلوغی داشت . خیلی شلوغ تر از هر سال (آخه من هر سال آخرماه رمضون رو میام مشهد) .

نمی دونم چرا این اسرائیلی ها هر چی بیشتر بچه ها رو می کشن و خونه ها رو خراب می کنن مردم بیدارتر می شن.دلم برا این طفلکی ها می سوزه این همه تلاش می کنن اما به هدفشون نمی رسن. چند وقت پیش یه برنامه می دیدم که نقشه ترور سید حسن نصرالله رو نشون می داد. بیچاره ها 6ماه روش کار کرده بودن اما آخرش هم نتونسته بودن موفق بشن.

واقعا طفلکی ها................


تو می آیی

  

   لحظه‏ی دیدار نزدیک است.

                      باز من دیوانه ام مستم.

                                          باز می لرزد دلم، دستم.

                                                              باز گوئی در جهان دیگری هستم.

                                                                                            های!نخراشی گونه ام را تیغ.

                                                                                                                 های! نپریشی صفای زلفم را دست.

                                                                                                                                                               و آبرویم را نریزی، دل.

لحظه‏ی دیدار نزدیک است.

  اخوان ثالث

به یاد او که در یکی از همین فردا ها خواهد آمد. در جمعه ای سپید یا شاید هم سبز.


آقا اجازه!

زنگ تفریح بود . توی حیاط گشت می زدم. روی نیمکت نشسته بود و با دست های کوچولوش اشک هاش رو پاک می کرد. جلو رفتم .صورتی گرد و معصوم داشت. مثل ابر بهاری اشک می ریخت. به طرفش خم شدم. چی شده کسی اذیتت کرده . صدای همهمه بچه ها زیاد بود. جلو تر رفتم و دم گوشش گفتم. چیزی شده چرا گریه می کنی. تازه متوجه من شده بود. خواست بلند شود. دست روی کتفش گذاشتم و مانع شدم. اگه کسی اذیتت کرده بگو تا دعواش کنم. سرش را بالا گرفته بود و به چشمانم زل زده بود. هدس زدم از بچه های اول جیم باشد.شاید مشق هایش را ننوشته بود یا معلم دعوایش کرده. بالاخره به حرف اومد و توی گریه گفت: آقا اجازه !اجازه! . آب دهانش را قورت داد. آخه امروز برا سحری بیدار نشدم.

این مطلب برا اول ماه رمضون مناسب بود اما الانم بی لطف نیست. هر وقت ماهی رو از آب بگیری تازه ست.


پنجره ای رو به خدا

هر کسی تا حالا نتیجه گرفته که خوش به حالش اما کسایی که مثل من احساس می کنن هنوز اون طور که باید از شبای قدر استفاده نکردن باید یا علی بگن و توی این شب آخریه ماهی رو از آب بگیرن.پس تا دیر نشده باید خودمونو آماده کنیم. آماده کنیم برا تموم حاجتا و تموم دلتنگیامون ، برا تموم گناهامون تا که شاید بخشیده شیم اگه صادق باشیم تو توبه هامون.ولی وای به حال اونکه امشبم نتونه برا خودش کاری بکنه.وگرنه که تو همون آبی که قرار بود ازش ماهی بگیره غرق می شه.


کاسه های شیر

امشب همه کاسه های سفالی پر از شیر در انتظار جرعه تو بودند. امشب همه چشم ها منتظر قدم های تو بودند که بیایی  با کیسه ای از گندم و آرد.  امشب همه منتظر بودند و دست به دعا که شاید طبیب، که نه تو از پس سم اهریمن برای. امشب آن ملعون هم منتظر نتیجه عمل ننگینش بود. امشب تو رفتی و همه را چشم به راه گذاشتی . تو رفتی و چشم ها را گریان رهاندی.تو رفتی و نگفتی که ما یتیم می شویم. تو رفتی و راحت شدی اما ما ماندیم با دوری تو اما انتظارمان هنوز باقی ست. این بار کاسه های سفالی شیر نیست که به انتظار نشسته است این قلب های ماست که می تپد به انتظار.یا علی جان ما هنوز منتظریم . منتظر فرزندت مهدی.