سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بستنی قیفی

دیشب یه کمی دیر حرکت کردم .توی راه از روی پل که رد می شدم به مصلای  قم یه نگاهی  انداختم مردم کیپ  در کیپ نشسته بودن.خیابون پر بود از ماشینای پارک کرده.سرعتم رو بیشتر کردم. توی خیابون صفائیه به این فکر می کردم که  حکمت مصادف شدن شبای قدر یعنی شب تعیین سرنوشت و نزول قران با شهادت حضرت علی(ع)چیه. به مسجد امام علی که رسیدم(جایی که آیه الله مکارم شیرازی قران به سر می گیره ) طبقه اول پر بود از جمعیت ، طبقه دوم و سوم هم همین طور . رفتم روی پشتبوم که به اندازه چند نفری جا داشت. البته بهتر شد چون هم به خدا نزدیک تر شدم هم باد خنکی می آمد. آخرای مراسم وقتی آقای مکارم می گفت: به موسی  بن جعفر ، به موسی بن جعفر.......بد جوری هوای مشهد و امام رضا به سرم زد. همون جا از امام رضا خواستم که یه طوری من رو بطلبه. مراسم که تموم شد  مردم یکی یکی خارج شدن.  توی خیابون  صفائیه دو تا بستنی فروشی باز بود . بعضی ها بستنی قیفی می  خریدن اونم ساعت سه ی بعد از نصف شب.توی راه  حامد(کلر جی من)رو دیدم. یه چن دقیقه حرف زدیم و فهمیدم که توی مصلی بوده بین اون کیپ تا کیپ جمعیت. از بین ازدحام جمعیت جلوی پل مصلی رد می شدم و به حکمت یه چیزی فکر می کردم. اینکه چرا حامد میاد مصلی که نزدیک تر به خوابگاه منه و من می رم مسجد امام علی که نزدیک تر به خوابگاه اونه.

راستی یادم رفت بگم برای تموم برو بچه های وبلاگ  نویس دعا کردم مخصوصا از نوع دینیش.

 


من که ندیدم

ضربه پریشب عجب ضربه ای بود. کاش شما هم می دیدین. صداش همه جا پر شد و گوش همه رو کر کرد. البته خوب شد که ندیدین . یعنی منم ندیدم. شانس آوردم که ندیدم  چون تحملش رو نداشتم که ببینم. می گفتن ضربش خیلی شدید بوده اینقدر محکم که صداش توی قرن ها پیچیده . ایننقدر شدید بوده که کمر همه رو شکونده . می گفتن ضربش فرقی رو شکافته . فرقی رو باز کرده . فرق بین نژاد ها ،فرق بین طبقات ، فرق بین انسان ها . می گفتن ضربش باعث تموم تاریکی های عالم شده می گفتن آتیشی به پا شده اما همه جا تاریک بوده. من که ندیدم اما از شنیدنشم خیلی ترسیدم. می گفتن ضربه اینقدر محکم بوده که صد مردم جنگی رو هم از پا مینداخته . می گفتن همه بدیها و نیروهای اهریمنی توی اون ضربه جمع بودن. من که ندیدم اما می گفتن همه یتیما رو به گریه انداخته بوده . می گفتن ضربش شدید بوده. اینقدر که همه رو یتیم کرده. اینقدر که عالمو بی پدر کرده. اینقدر که کمر شکسته زهرا رو دوباره شکونده. اینقدر که همه گریه کردن.حتی خود ضارب. اما یه نفر گریه نمی کرده که می خندیده و می گفته فزت برب الکعبه


امید

    داستان

 دسته ای از قورباغه ها از مکانی می گذشتند. در سر راهشان گودالی عمیق بود . دو نفر از آنها داخل گودال افتادن اما نه ته گودال بلکه لبه پایینی گودال . هر دو شروع کردن به جست و خیز و تلاش برای بیرون آمدن . اما فاصله تا لبه بالایی زیاد بود . قورباغه های دیگر دور گودال جمع شدند. دو قورباغه با جست و خیزهای زیاد سعی بیرون آمدن داشتن اما فایده ای نداشت. قورباغه های دیگر هم از بالا اونا را از تلاش بیهوده منصرف می کردن و می گفتند: امکان نداره که بتونین بیرون بیاین. ارتفاع خیلی زیاده و ازین حرفا.

دو تا قورباغه همچنان تلاش می کردن و قورباغه های دیگه از بالا اون ها رو از تلاش منصرف می کردن. یکی از قورباغه ها کم کم پرشش کم شد و نا امید ته گودال افتاد و مرد اما قورباغه دیگه نا امید نمی شد و هر چه بقیه داد و فریاد می کردن که تلاش فایده نداره و این چند ساعت آخر عمرت رو راحت باش واستراحت کن، تلاش قورباغه بیشتر می شد. اینقدر تلاش کرد و پرش زد تا تونست از گودال بیرون بیاد. قورباغه ها دورش جمع شدند و گفتند چطور تونستی از اون ارتفاع بلند بیرون بیای.

قورباغه فقط با زبان لال ها(ایما و ارشاره) از تشویق اون ها تشکر کرد.

امید حیات بخشه . همیشه هم اینطور بوده . اگه امید نبود زندگی هم نبود . امیده که انگیزه هر کاری می شه.و دلیلی برای ادامش . ما هم امید داریم . ماهم امیدواریم شبای قدر خدا از سر تقصیراتمون بگذره و ما رو ببخشه.    

   


لحظه‏ی دیدار

لحظه ی دیدار

 من هم مثل گل دختر روزه ام  رو باز کردم اما نه روزه ی سکوت رو که روزه ی حضورم رو تو ی جمع وبلاگ نویسا البته نه اینکه تا حالا وبلاگ نداشتم . اما این وبلاگ لحظه‏ی دیدار رو تازه زدم . امیدوارم منو بین جمع خودتون بپذیرین .

دیشب مهمونیه وبلاگ نویسای دینی بود . آقای راستگو هم سخنانی رو راجع به خوب بودن وبلاگ و از این جور چیزا ایراد کردند که البته همه می دونستند خوب بودنش رو! حالا نمی خوام به فایده عملی این جور جلسه ها و پول خرج کردن ها گیر بدم.فقط نمی دونم چرا (شایدم بدونم) همه وبلاگ نویسای دینی و کلا بچه مثبتا جمع شدن تو ی این پارسی بلاگ. یکی نیست بگه مگه بدا دل ندارن چرا فقط به خوبا سر می زنین

از شوخی گذشته اینکه

این روزا حال و هوای پاییز رو داره پیدا می کنه و خیلی چیزا داره عوض می شه . مثل درختا و میوها و غذاها و حتی آدما . همه و همه دارن عوض می شن. من تو ی پاییز احساس خوبی بهم دست می ده. بعد از گرمای تابستون خنکی پاییز آی می چسبه که نگو. اما این پاییز با پاییزای دیگه فرق داره چون امید هم بهش اضافه شده. آره ،منم امیدوارم بتونم مثل همه چیز که تو یپاییز عوض می شه ،عوض بشم مثل خیلی ها که می خوان توی شبای قدر خودشون رو عوض کنن. الهی العفو

شبهای قدر مارو فراموش نکنین