مرگ زود رس
خوش به حال اونایی که مرضی نا علاج گرفتن و می خوان بمیرن. نه از این جهت که عذاب می کشن و درد نه!. به خاطر اینکه می دونن که مثلا دو سال دیگه می میرن. اون موقه می تونن برا خودشون برنامه ریزی کنن که توی این دوسال چه کار کنن که بعدا پشیمون نشن. من اگه باشم یه خونه توی جنگل یا کنار رودخونه یا کنار کوه می گیرم با خودم یه مفاتیح و یه قران و کلی کتاب و کاغذ می برم. هرروز کارم میشه خوندن و خوندن و نوشتن. انقدر می نویسم که جونم در بیاد.
هر روز صب پامی شم شیر تازه می خورم و بعد از یه سوره قران می رم سراغ کتابام . تا اینکه بتونم چیزایی بنویسم که بعد از من به درد یه عده بخوره. اما اگه ندونم که کی قراره بمیرم مثل اینکه که آدم توی جاده باشه و ندونه کی قراره برسه خیلی عذاب آوره.آدم باید دائم برای آیندش برنامه بریزه و برنامه ورزشی و غذایی و درسی و هزارتا کوفتو زهرمار دیگه رو رعایت کنه و از زندگی در حد تحسین دیگران لذت ببره. اما اون طوری تکلیفش با خودشو زندگی روشنه و هر کاری دلش خواست می تونه بکنه.
آدما وقتی جوونن شور شوق جوونی نمی ذاره که به فکر مرگ باشن و وقتی میانسال می شن سرگرم زندگی هستن و می گن حالا تا پیری خیلی مونده. اما وقتی پیر می شن دیگه ذهن هر چی که داشته رو در خودش حک کرده و قابل تغییر نیست. دیگه چون تا حالا به فکر مرگ نبودن نمی تونن دائم به فکرش باشن و کار خیلی سخ می شه.همین می شه که انسان همیشه فارق و غافل از یاد مرگ به زندگی ادامه می ده انگار که قراره همیشه زنده باشن.