• وبلاگ : لحظه‏ي ديدار
  • يادداشت : آقا اجازه!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 25 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام
    ستاره بر دو راهي شك ايستاد در طرفي تاريكي به او خيره شده بود و از سويي ديگر روشنايي با لبخند پيروزي به اين فكر ميكرد كه انتخاب ستاره اوست
    ولي به ناگه ستاره قدم در تاريكي گذاشت روشنايي به او خنديد گفت تو ديوانه اي اما ستاره به روشنايي قلب تاريكي راانتخاب كرد تا هميشه در دل او روشن بماند نه اينکه در پس قلب سياه روشنايي به مرگ لبخند بزند
    باز امشب دلم گرفته در تاريكي چشمانم ستاراي را جستجو ميكنم ايا او ميايد اه ..نميدانمميگويند تناهي فقط لايق وجود خداست اكنون باورم شده كه زرهاي از ان نيز برام مرگست
    ماندني در كار نيست ميروم تا ستاره به اشتباه اين سياهي را با دل سياهش انتخاب نكند.. اگر روزي ستاره سرگردان مرا ديديد بگوييد من برايش روشني جواداني را در عوض عمرم با خدا معامله كردم ان را به جاي تاريكي قلبم به جاي گذاشتم...(نويسنده مازيار. در شبي كه او ستاره اي نداشت23/7/85)

    خوشحالم از خوندن نوشتت اخه فهميدم اون بچه اون روز حتما براش روزه حساب ميشه نه مني كه سحر بيدار ميشم وروزه حساب نميشه

    پيش ما بيا
    بدرود