مرگ عاقبتی غیر قابل انکار
آخه آدما چطور می تونن شاد باشن و قهقهه بزنن. چطور می تونن بخندن و گیتار دستشون بگیرن و از معشوق و عشق مجازی بگن. آخه کی می تونه به یاد مرگ باشه و جایی که قراره تا ابد بخوابه ، بعدش بخنده و شادی کنه.
تا حالا مرده رو از نزدیک دیدین؟. وقتی از سرد خونه در میاد و غسلش می دن. وقتی توی قبر می ذارن و تلقینش می دن. وقتی که سنگو روی سرش می ذارن و خاک می ریزن.
تا حالا به این فک کردین که قراره یه روز هم ما اونجا بخوابیم و توی اون فضای تاریک و خفه منتظر حشراتی باشیم که قراره بیان و گوشتمون رو بخورن. اون موقع دیگه دوست و آشنا و پول پارتی نمی تونه کمکمون کنه. حتی مقام و منصب هم کاری از دستش برنمیاد.
تا حالا فک کردین که در جواب نکیر و منکر و سوال من ربک چی می خواین بگین. تا حالا فک کردین چطور می خواین این روزها رو تحمل کنین. بالا خره این چیزا شوخی نیست و سراغ هر کسی میاد، شاید یه کم دیر یا زود.!
من که وقتی به این چیزا فکر می کنم نمی تونم جلوی اضطرابم رو بگیرم چه برسه به اینکه بتونم بخندم و خوش باشم. خب اینم از ظرفیت کم ماست دیگه.....