سیاره ناشناخته
کره آبی رنگ میچرخد و هر چه بیشتر میچرخد به پایان راهش
نزدیکتر میشود. سیاهی سایه مانندی روی کره جلو میرود و مساحت بیشتری را فرا میگیرد.
به محض رسیدن سیاهی روی خشکیهای کره آبی، نقاطی نورانی روشن میشدند. البته همه
جا نه بیشتر جاها. سیاهی که از روی نقاط میگذرد جای خود را به نور میدهد و این
حرکت همیشه ادامه دارد. میچرخد و میچرخد تا به آخر راهی که معلوم نبود کجاست
برسد. میلیونها سال است که میچرخد. این کارش است و خسته نمیشود. میگفتند که
آنجا زندگی برقرار است. میگفتند عدهای به نام آدم روی این کره آبی راه میروند و
میخورند و میخوابند. میگفتند آنها همدیگر را هم میکشند یا اینکه بعضیها
خودشان عمرشان تمام میشود آن هم بعد از 70 -80 بار چرخیدن کره دور مادرش. ما هم
در اینجا مادر داریم اما مادر ما با مادر شما فرق دارد.ما به او مادر میگوییم چون
به همه ما زندگی میدهد. اینجا در خانه ما وقتی به آسمان نگاه میکنم فقط تصویر
مادر را میبینم. فقط شبها ست که می توانم پشت تلسکوبم بنشینم و به شماها نگاه
کنم. آن هم خیلی کوتاه است شاید به ساعت شماها یکی دو ساعت. یادم میآید پدر در
آخرین سفرش به کره شما برایم یک ساعت آورده بود. واقعا که من اگر آنجا بودم نمیتوانستم
بطالت شما را تحمل کنم. من اینجا مراقب شما هستم. میبینمتان. میبینم که میخورید و میخوابید و گاهی خراب میکنید و
میکشید و میمیرید. اینجا مثل کره آبی شما فصل و سال به آن معنا نداریم. هر صد
دوری که کره شما میچرخد ما هم یک بار دور مادر میچرخیم. از وقتی که با کره شما
آشنا شدم و به شیشه تلسکوبم نگاه کردم شماها را دیدم که متولد میشدید و بزرگ میشدید و عاشق میشدید و کلی توی این یک
سال برای خود خانه و ماشین و نمیدانم یک چیزهایی که بهش میگویید پول جمع میکردید
و بعد میرفتید زیر خاک کره.حالا در صندوق
چوبی یا پارچه.فرقی نمیکند. که چی؟ من سوال میکنم که از این جهل بیرون بیایم.
چرا شماها به دنیایتان وارد می شوید و بعد از اینکه به زمان ما کمتر از یک
سال این ور و آن ور میروید و بعد دوباره
زیر خاک پنهان میشوید. آیا کره شما از آدمها تغذیه میکند. من خواهش میکنم که
این جواب را به من بدهید چون هر وقت به شما نگاه میکنم این سوال آزارم میدهد. من
این نامه را برایتان میفرستم. هر کس آن را خواند جوابش را در پشت برگه بنویسد.
همین کافی ست و من جواب نامه را میگیرم.