سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان

                                                                  پریسا

چند شاخه گل مریم می‌گیرم و عقب ماشین می‌اندازم. پشت فرمان که می‌نشینم و بخار شیشه را پاک می‌کنم. روزهای آخردیماه است و برف کمی روی پاده رو را پوشانده است. آفتاب بی رمقی روی خط عابر افتاده است. تایمر چراغ قرمز عدد 99 را نشان می‌دهد. پسرک گل فروش نزدیک‌تر می‌آید. پیرزنی با ویلچر برقی از روی خط کشی‌ها عبور می‌کند.

در اتوبان تهران قم آفتاب بی رمق دیماه کف جاده جان می‌کند. فلش تابلوی راهنما به سمت راست نشانه رفته است. فرمان را می‌گردانم. چند دقیقه بعد روبروی در خروجی فرودگاه امام خمینی پارک می‌کنم. سالن فرودگاه خالی از جمعیت است و فردی با لباس آبی کف گرانیتی سالن را طی می‌کشد. دستم را بالا می‌آورم و به ساعت نگاه می‌کنم. تا نشستن هواپیما پنج دقیقه فرصت باقی ست. روی صندلی‌های قهوه‌ای می‌نشینم و روزنامه را از توی کیفم در می‌آورم. رئیس جمهور به مصر سفر کرده و قیمت نفت بالا رفته. شورای نگهبان مصوبه مجلس را رد کرده و مردی دست به خود سوزی زده است. صدای لطیفی از بلندگو می‌گوید: هم اکنون پرواز سیصد وپنجاه و چهار از مبدا فرانکفورد به مقصد تهران به زمین نشست.

 با خودم فکر می‌کنم اگر مسیر پرواز بر عکس بود باید خیلی الاف می‌شدم. روزنامه را لوله می‌کنم و از پشت شیشه‌ها هواپیمایی را می‌بینم که آرام در باند حرکت می‌کند. مطمئن نیستم خودش باشد. به شاخه‌های گل مریم نگاه می‌کنم که در دستم خفه شده‌اند. بی حال و کج.چند سکه‌ داخل دستگاه می‌اندازم و لیوان را زیر آن می‌گیرم. مایه سیاه و داغ از آن خارج می‌شود. لیوان را که پر می‌کند خودش قطع می‌شود. روزنامه و گل در دست با دست دیگر لیوان قهوه را نزدیک لبم می‌برم و مزه می‌کنم. مزه‌ی زهرمار می‌دهد. یاد این جمله پریسا که هر وقت بوی قهوه می‌شنید می‌افتم. از بوی قهوه حالش بهم می‌خورد. مسافرها از گیت بازرسی خارج می‌شوند. لیوان را روی صندلی جا می‌گذارم و طرف گیت می‌روم. از پشت شیشه بین جمعیت دنبالش می‌گردم اما پیدایش نمی‌کنم. شاید به خاطر زمان باشد که چهره‌اش را فراموش کرده‌ام. دوباره صدای لطیفی از بلندگو اعلان می‌کند: پرواز یکصد و بیست و دو به مقصد آنکارا از خط سیزده در حال پرواز است.

 دستی شانه‌ام را دو بار می‌نوازد. یاد پریسا می‌افتم که همیشه از شانه راست می‌آمد و شانه چپ را تکان می‌داد و من که به طرف چپ که برمی‌گشتم او ریز می‌خندید و می‌گفت: دیدی دوباره گول خوردی. ناخودآگاه طرف راست چرخیدم. زن مو طلایی با چشم‌های آبی طرف چپم ایستاده بود و من را متعجب نگاه کرد. کج نگاهش کردم و با لبخندی گفتم:(ترجمه بفرمایید ) زن تعجبش را خورد و جواب لبخندم را با لبخند سردی داد. (ترجمه پلیس کجا ست من کیفم را گم کرده ام) مسافرها همه بیرون آمده بودند و بعضی‌ها توی سالن انتظار نشسته بودند یا داشتند با کسی حرف می‌زدند. بیشتری‌ها هم از فرودگاه بیرون رفته بودند. خبری از پلیس نبود. توی تابلوهای آویزان از سقف دنبال کلمه پلیس گشتم. چیزی پیدا نکردم. پیرزن از انتظار خسته شد و سراغ کس دیگری رفت. کوله پشتی‌اش شبیه کوله پشتی سامان بود. با کپل‌های گنده‌اش که این ور و آن ور می‌شدند از من دور شد. طرف گیت بازرسی برگشتم و به آن طرف شیشه نگاه انداختم. همه آمده بودند بیرون. خبری از مروارید نبود. شاید هم حواسم نبوده و رد شده. به هر حال خودش می‌آمد خانه. جای دیگری نداشت برود. صدای جیغی من را به خودش جلب می‌کند. به طرف صندلی‌های قهوه‌ای سالن انتظار نگاه می‌کنم. زنی دامنش را تمیز می‌کند. لیوان قهوه روی صندلی‌افتاده و مایه سیاه تا روی زمین شره کرده است. قیمت نفت و رئیس جمهور و شورای نگهبان را با گل مریم پلاسیده داخل سطل زباله می‌چپانم و از فرودگاه خارج می‌شوم. ماشین را که توی دنده می‌زنم و سرم را بالا می‌گیرم مروارید را جلوی ماشین می‌بینم. دستش را روی کاپوت گذاشته و به من می‌خندد و آن دندان‌های سفید و بلوریش معلوم می‌شود. می‌داند که همیشه دیوانه خنده‌هایش بودم. دستگیره ماشین را می‌کشم و در را باز می‌کنم. نمی‌دانم روز اولی که دیده بودمش چرا اینقدر عاشقش شدم. نمی‌دانستم هنوز هم عاشقش هستم یا فقط دوستش دارم. سامان چه ‌می‌گوید وقتی بفهمد مادرش آمده. مامان اقدس حتما ازجهرم پا می‌شود بیاد دیدن مرواوید. پا را روی ‌‌آسفالت می‌گذارم و هنوز همه سنگینیم را رویش ننداخته‌ برمی‌دارم. مورچه‌ای زیر کفشم له شده است. کامل از داخل ماشین بیرون می‌آیم و در را نیمه باز رها می‌کنم و طرف مروارید می‌روم و بغلش می‌کنم. بعد همانطور که توی بغل هم هستیم به هم نگاه می‌کنیم. مروارید نگران نگاهم می‌کند که بس کن الان یک چیزی بهمون می‌گن. معنی نگاهش را می‌فهمم.

"از وقتی که رفتی خیلی چیزا عوض شده."

بوسه‌ای از لبش می‌گیرم و رهایش می‌کنم.

"می‌دونی که هنوز دوستت دارم" این را من می‌گویم.

نگاهش را از من بر نمی‌دارد تا اینکه داخل ماشین با دست اشاره می‌کنم که بیاید دیگر.

ادامه دارد......